( 1563)گشت اُستا سست از وهم و ز بیم |
|
بر جهید و میکشانید او گلیم |
( 1564)خشمگین با زن که مهر اوست سست |
|
من بدین حالم نپرسید و نجست |
( 1565)خود مرا آگه نکرد از رنگ من |
|
قصد دارد تا رهد از ننگ من |
( 1566)او به حسن و جلوهْ خود مست گشت |
|
بیخبر کز بام افتادم چو طشت |
( 1567)آمد و در را به تندی وا گشاد |
|
کودکان اندر پی آن اوستاد |
( 1568)گفت زن خیر است چون زود آمدی |
|
که مبادا ذات نیکت را بدی |
( 1569)گفت کوری! رنگ و حال من ببین |
|
از غمم بیگانگان اندر حنین |
( 1570)تو درون خانه از بغض و نفاق |
|
مینبینی حال من در احتراق |
( 1571)گفت زن ای خواجه عیبی نیستت |
|
وهم و ظن لاش بیمعنیستت |
( 1572)گفتش ای غر تو هنوزی در لجاج |
|
مینبینی این تغیر و ارتجاج |
( 1573)گر تو کور و کر شدی ما را چه جرم |
|
ما درین رنجیم و در اندوه و گرم |
( 1574)گفت ای خواجه بیارم آینه |
|
تا بدانی که ندارم من گنه |
( 1575)گفت رو نه تو رهی نه آینت |
|
دائماً در بغض و کینی و عنت |
( 1576)جامهْ خواب مرا زو گستران |
|
تا بخسپم که سر من شد گران |
( 1577)زن توقف کرد مردش بانگ زد |
|
کای عدو زوتر تو را این میسزد |
گلیم کشاندن: گلیم دو گونه بوده است یکى آن که از پشم یا مو بافته می شد و مىپوشیدند.
گر نباشد اسب خر بس مرکبم ور نیابم خزّ در پوشم گلیم
(دیوان ناصر خسرو، مینوى، محقق، ص 195)
و دیگرى فرش زیر انداز، و در این بیت به معنى نخست است. (چون خود را بیمار مىپنداشت در رفتن، پوشش خویش را که گلیمى بود با خود مىکشاند.)
حال جستن: احوال پرسیدن.
چون طشت از بام افتادن: یعنی بیچاره شدم، این ترکیب در مثنوی به معنی رسوا شدن هم به کار رفته است.
احتراق: سوزش، سوختن (از تندى تب).
لاش: لا شىء. بىهوده.
غَر: قحبه، روسپی وبدکاره.
تغیّر: دگرگونى حال.
اِرتجاج: لرزیدن، رعشه ولرزش.
گُرم: اندوه، غم.
رهیدن: جان به در بردن.
مه تو رهى مه آینهات: (نفرین گونهاى است) نه تو بمانى نه آینهات.
عَنَت: یعنی گناه.
این: (خطاب عدو) دشمن تو سزاوار چنین خطابى.
تو را این می سزد: یعنی وظیفه توست یا این کار درست است وباید انجام بدهی.
( 1563) استاد از وهم و ترس بدنش سست شده از جاى خود بلند شده و رفت. ( 1564) در بین راه از زن خود خشمگین بود که محبتش نسبت بمن کم است من باین حال بودم و او هیچ از حال من نپرسید. ( 1565) مرا از پریدگى رنگم آگاه نکرد شاید مىخواهد از ننگ من خلاص شود. ( 1566) زن من مست جلوه حسن خویش بوده و بىخبر است که طشت من از بام افتاده. ( 1567) استاد بخانه آمده در را بتندى گشود و کودکان نیز در عقب او بودند. ( 1568) زنش گفت جانت بدى نبیند چطور امروز زود آمدى خیر باشد انشاء اللَّه. ( 1569) گفت مگر کورى رنگ و حال مرا ببین که بیگانگان بحال من زارى مىکنند. ( 1570) و تو میان خانه از بغض و نفاقى که دارى حال مرا نمىبینى که دارم مىسوزم. ( 1571) زن گفت آقا چیزیت نیست خیال شما را گرفته. ( 1572) گفت اى زن باز لجاجت را شروع کردى نمىبینى که حال من چگونه تغییر کرده و همىلرزم. ( 1573) اگر تو کور و کر شدهاى تقصیر من چیست؟ من اکنون در رنج و اندوه بوده و دل تنگ هستم. ( 1574) زن گفت الآن آئینه را مىآورم تا بدانى که من گناهى ندارم. ( 1575) گفت برو نه تو با من سازش دارى نه آئینهات و همیشه با من سر بغض و کین و لجاجت دارى. ( 1576) برو رختخواب مرا پهن کن تا بخوابم زیرا سرم سنگین شده. ( 1577) زن قدرى خود دارى کرد ولى مرد باو بانگ زد که اى دشمن جان زود باش رختخواب مرا باز کن.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |